لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
آن که گفت آری حمزه بن عبدالمطلب علیه ما السلام
مجید مسعودی
فهرست
فصل اول: حمزه (ع) و کِتمان ایمان
مؤمنینی که ایمانشان را کِتمان می کردند
فصل دوم: حمزه(ع) قبل از بعثت
در مراسم خواستگاری محمد (ص) از خدیجه (ع)
بشارت به ولادت علی(ع)
فصل سوم: حمزه (ع) از آغاز بعثت تا غزوة بدر
اسلام آوردن حمزه (ع)
پیش از هجرت؛ در مکه
پیش از هجرت؛ در مدینه
حدیثِ «سدِّ ابواب»
اهلیّتِ عبودیّت
فصل چهارم: حمزه(ع) و غزوة بَدر
روایت تاریخ
حقیقت از یاد رفته (بَیْعَهُ الرّضا)
دینِ کامل و نعمتِ تمام
معرفت علی(ع) به نورانیّت
نکته ای دربارة حدیث «بیعه الرّضا»
فصل پنجم: حمزه(ع) و غزوة اُحُد
روایت تاریخ
شهادت حمزه (ع)
آن که گفت آری
حدیثِ «عَرضِ دین»
اظهار نظر یک عالِم شیعی
فصل ششم: حمزه (ع) به روایت قرآن
همسویی قرآن و احادیث معصومین (ع)
1-سورة نساء، آیه 69: (وَ مَن یُطِعِ اللهَ و الرَّسُولَ…»
2-سورة توبه، آیه 19:(اَجَعَلْتُمْ سَقایَهَ الْحاجِّ)
3-سورة حجّ، آیه 24:«وَ هُدُو اِلَی الطَّیَّبِ مِنَ الْقَوْلِ)
4-سورة حجّ، آیه40:«اَلَّذِینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ)
5-سورة احزاب، آیه23:«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ)
فصل هفتم:حمزه به روایت پیامبر و ائمة معصومین (ع)
فراتر از اندیشه
حمزه در احادیث پیامبر (ع)
حمزه (ع) در احادیث ائمة معصومین (ع)
فصل هشتم: نام و یاد حمزه (ع) در احتجابات، مناشدات و نامه ها
اقرار به حقّ
احتجابات
مناشدات
نامه ها
فصل نهم: نشان های سربلندی
حمزه و معجزة موسی (ع)
حمزه (ع) سوار بر ناقة عَضباء در صحرای محشر
حمزه (ع) بردارندة پرچم «الله اکبر» در قیامت
گواهی بر رسالت نوح (ع)
شفاعت حمزه (ع) از دوستانش در قیامت
فصل دهم: زیارت حضرت حمزه (ع)
گریزی بر حکمت زیارت
در اهمیت زیارت حمزه (ع)
زیارتنامة حضرت حمزه (ع)
کتابنامه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
ما در جامعهای زندگی میکنیم که برای رسیدن به استقلال و پیشرفت همه جانبه در زمینههای اجتماعی، اقتصادی و علمی به شخصیتهای رشد یافته نیاز دارد. چنین شخصیتهایی باید تربیت شوند. پژوهشهای علوم تربیتی و روانشناسی نشان داده است همه کودکان وقتی به دنیا میآیند، دارای تواناییهای بالقوه خدادادی هستند که با توجه به عوامل گوناگون ارثی و محیطی از نظر تواناییها متفاوت هستند و در وضعیتهای مختلف خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی رشد می یابند
این تفاوتها بویژه در زمینه تواناییهای عمومی شناختی، استعدادهای تحصیلی و شغلی، تفکر خلاق و سازنده، قدرت رهبری، ذوقهنری و انگیزش افراد بروز میکند.
توزیع هوش و استعداد در کودکان متعلق به خانوادههای گوناگون به نحوی است که اکثریت افراد دارای هوش متوسط و اقلیتی دارای هوش و استعداد کمتر از متوسط و اقلیتی دیگر دارای هوش و استعداد بالا هستند اما چه چیز این اقلیت را از دیگران جدا می کند و آنان را از نظرسطح استعداد در رتبه بالاتری نسبت به همسالان خود قرار می دهد؟ راه تشخیص تیزهوشان چیست ؟
در ایران همزمان با تاسیس اداره کل امور کودکان و دانشآموزان استثنایی در سال 1347 اولین مدرسه کودکان تیزهوش ویژه دانشآموزان ابتدایی و راهنمایی نیز در تهران افتتاح شد که عملا از سال 1348 آغاز به کار کرد.
در سال 1355 سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان، با هدف شناسایی و آموزش تیزهوشان به وجود آمد. این سازمان دارای هیات امنایی به عضویت وزیر رفاه اجتماعی، وزیر آموزش و پرورش، سرپرست رادیو و تلویزیون و 4 نفر به انتخاب نخستوزیر بود.
هیات مدیره و حسابرسی از دیگر ارکان این سازمان بودند. منابع تامین اعتبار سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان که به صورت غیرانتفاعی ایجاد شده بود، کمکهای دولت (به صورت اعانه)، کمکهای نقدی و غیرنقدی اشخاص حقیقی و حقوقی، کمکهای خارجی، شهریه دانشآموزان و کارآموزان، فروش فرآوردههای ساخته شده در مدارس و مراکز تیزهوشان و بالاخره درآمد حاصل از فعالیتهای هنری و دایر کردن نمایشگاههای مختلف بوده است.
به لحاظ روشهای شناسایی و گزینش تیزهوشان این سازمان دارای سیستمی منظم و روشهایی نسبتا کارا بوده است. اهمیت این مساله بیشتر به این لحاظ است که تا آن زمان نظام آموزشی مدون برای این گونه آموزشها و موسسات وجود نداشته است. برای گزینش دانشآموزان از روش آزمونهای هوشی و علمی بهرهگیری میشد.
تیزهوش کیست
طی انجام آزمون هوش به کودکانی که دارای بهره هوشی 130 به بالا هستند، تیزهوش گفته میشود. کودکان تیزهوش و با استعداد، کسانی هستند که طبق تشخیص افراد صلاحیتدار و اهل فن، به دلیل استعدادهای برجسته خود، عملکردهای عالی دارند و در هر یک از زمینههای زیر دارای موفقیتی مشهود یا توانایی بالقوهای میباشند.
انواع تیزهوشان
تیزهوشهای خلاق: علاوه بر هوش سرشار، برتری این افراد برای خلق و ایجاد مسائل هنری و ابداع از همان ابتدا مشخص است.
از خصوصیات مهمی که کودک دارای خلاقیت را از کودکان دارای بهره هوشی سطح بالا متمایز میکند، توانایی یا گرایش کودک خلاق به خطر کردن است. به این صورت که کودکان دارای خلاقیت بالا به انجام خدمات غیرعادی برای گروه، ارائه ایدههای مغایر با گروه و نتیجهگیریهای نادر و منحصر به فرد تمایل نشان میدهند.
تیزهوشان درسخوان: این کودکان به مفاهیم مجرد توجه بیشتری دارند. بهتر، سریعتر و بیشتر از دیگران مطالب کتاب را یاد میگیرند و تعداد کتابهایی که خواندهاند، به مراتب زیاد است و از خواندن و حل مسائل لذت میبرند.
تیزهوشان حرفهای: در این کودکان یادگیری اعداد بهتر است. این افراد علاقه زیادی به ساختن اشیاء، کارهایدستی، ریاضیات، ارزیابی، اندازهگیری و وزن کردن دارند. اشکال هندسی را بهتر و زودتر یاد میگیرند.
تیزهوشان کم پیشرفت: در یادگیری موفق نیستند، در واقع هوش آنها به کار گرفته نمیشود. این افراد قدرت درک و نبوغ و بصیرت کافی دارند ولی نمیدانند چرا نتیجه امتحاناتشان خوب نیست.
تعاریف دیگر تیزهوش
پیشرفتهای استثنایی در تحصیلات، خلاقیتهای استثنایی، برخورداری از استعدادهای ویژه، پیشرفتهای برتر از همسالان در فعالیتهای ارزشمند و در تمام معیارهایی که تعیین کننده تیزهوشی هستند در صدر قرار میگیرند.
کودکان تیزهوش و با استعداد کسانی هستند که به دلیل تواناییهای برجسته خویش، در مقایسه با کودکان عادی قادر به انجام امور پیچیدهتر و مهمتری هستند و برای تحقق این تواناییها به آموزش و پرورش متفاوت و عالیتری نیز نیاز دارند. خانواده، مدرسه و جامعه باید امکان چنین تعلیم و تربیتی را فراهم آورند تا آنها
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
صدای ناله عارف بگوش هر که رسید چو دف به سر زد و چون چنگ در خروش آمد
"ابوالقاسم عارف" فرزند "ملا هادی وکیل" است که در شهر قزوین به وکالت اشتغال داشته است. مولد عارف قزوین، تاریخ تولدش در حدود سال 1259 خورشیدی و 1300 هجری قمری بوده است. عارف صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فرا گرفته و در ادبیات ممارست کرده و نزد سه معلم خوش خط، تحصیل خط نمود؛ به طوری که شکسته و نستعلیق را بسیار خوب می نوشت و علاوه بر اینها به فراگرفتن علم موسیقی پرداخته و در این فن مهارتی تام پیدا می نماید و بعدها از این راه به خدمات ملی قیام کرده، اشتهاری تمام به هم می رساند. چون عارف دارای "حنجره داوودی" بوده و آواز بسیار خوشی داشته است، پدرش (ملا هادی وکیل) او را وادار ساخت در پای منبر یکی از وعاظ قزوین به نوحه خوانی بپردازد و روی این اصل جشنی ترتیب داد و عارف را معمم ساخته و بدین ترتیب او را در زمره روضه خوان های قزوین وارد کرد.
عارف هم راجع به مصائب خانواده اطهار اشعاری سرود که با آواز روح بخش خود در بالای منبر به خواندن آنها مبادرت می کرد، ولی پس از مرگ پدر، عمامه را برداشته و ترک روضه خوانی کرده و مکلا گردید. عارف در 17 سالگی به دختری عشق و علاقه پیدا می نماید، ولی پدر دختر او را برای دامادی خود مناسب ندانسته و رضایت به ازدواج نمی دهد. اقدامات و تلاش های عارف هم نتیجه ای نمی بخشد، لذا عارف در خفا دختر را به عقد خود در می آورد، پدر دختر بعد از مطلع شدن از اینکه عارف، دختر را عقد کرده است در صدد ایذاء دختر خود برآمده و خود و کسانش از هر طرف عارف را تهدید کرده و اصرار می نمایند که او را طلاق دهد، عارف هم ناچار از قزوین فراری شده مدت یکسال در رشت توقف می نماید و سپس به قزوین مراجعت نموده و به تهران می رود. بالاخره پس از یکسال اقامت در تهران به قزوین آمده و با وجود عشق و علاقه ای که بین دختر و عارف حکمفرما بوده است به علت ناراضی بودن دختر، عارف او را طلاق داده و دیگر تا آخر عمر تاهل اختیار نمی نماید.
عارف در سال 1316 هجری قمری برای اولین بار وارد تهران می شود و چون، هم موسیقی می دانسته و هم آوازی خوش داشته است با شاهزادگان قاجار و دربار مظفرالدین شاه رابطه پیدا کرده، به ندیمی وثوق الدوله و میرزا علی اصغر خان اتابک در می آید. با آنکه در نهضت جمهوری، عارف به نفع جمهوری خواهان قیام کرده و به طرفداری آن "کنسرت" داده و افکار مردم را تا اندازه ای برای قبول رژیم مزبور آماده ساخته بود و طبعاً می بایستی سردار سپه از او راضی باشد، بر عکس بنا به عللی، پهلوی نظر خوبی به عارف نداشته است. سردار سپه به سلطنت ایران رسید و به تدریج اغلب اشخاص که وجهه ملی داشته و صاحب نفوذ بودند را یا از بین بردند، یا خانه نشین ساختند، زیرا او از آن می ترسید که آنان همان طوری که امروز به نفع او و به ضرر قاجاریه، دست به اقداماتی زدند ممکن است فردا هم به ضرر او و نفع دیگری وارد عمل شوند، بنابراین عارف را هم که ترانه هایش تا اعماق قلب هر ایرانی نفوذ کرده بود را به همدان فرستاده و دست او را از اجتماعات و فعالیت های سیاسی کوتاه ساختند.
عارف در همدان به سختی روزگار می گذرانید، برای آنکه در تمام مدت عمر خود عادت به جمع آوری مال و منال نداشته و به مادیات بی علاقه بوده و غالباً زندگی او را یا دوستانش اداره می کردند یا از درآمد نمایش هایش تامین می گردید و روی این اصل هیچوقت از خود چیزی نداشته است. بنابراین عارف در اواخر عمر خود غالباً در مضیقه بوده، حتی اثاث منزل او را دوستانش فراهم آورده بودند؛ بقول خودش:
بود رختخوابم ز"حاجی وکیل"
که خصمش زبون باد و عمرش طویل
اگر پهن فرشم به ایوان بود
سپاسم زالطاف "کیوان" بود
اگر میز و هم یک دو تا صندلی ست
ز"دکتر بدیع" است، از بنده نیست
من این زندگانی ناپایدار
به زحمت از آن کرده ام اختیار
که از هر بداندیش، بد نشنوم
زبدگوی و بدخواه، راحت شوم
و حال برای آشنایی بیشتر با عارف، مناسب است از نامه هایی که عارف از همدان به دوستان نوشته است، مطالی را انتخاب کرده و اینجا نقل نماییم:
در موقعی که بعضی از مخالفین عارف در روزنامه ها بر علیه او مقالاتی انتشار می دادند در نامه ای که برای دکتر شفق فرستاده است چنین می نویسد: "من ایرانیم، من وطنم را دوست می دارم. گمان می کردم در قلب و دل این مردمان جا گرفته ام، من از همه چیز چشم پوشیده و تن به زحمت بی چیزی و خانه بدوشی و فلاکت و بدبختی دادم که حیثیتم محفوظ بماند، ولی افسوس که حال فهمیدم تمام عمر به خطا رفته و تمام امیدهای خیالی مبدل به یاس و نومیدی شده است."
عارف در نامه ای برای محمدرضای هزار نوشته:
"آریالای محمدرضا خان، من ایرانی پاک و بی آلایش هستم که به هیچ چیز جز وطنم علاقه ندارم، من کسی هستم که آرزو می کنم در خاکستر درون حمام بخوابم، ولی ملتم شریف و بزرگوار و مملکتم آباد باشد. من اگر علاقه به خودم داشتم کارم به اینجا نمی کشید که با سه تا سگ و یک زن بدبخت که کارهای داخلی و خارجی مرا تنها او بایستی اداره کند در یک گوشه همدان به سختی روزگار بگذرانم. مبادا خدا نکرده تصور کنید دلتنگی من از این است که چرا مانند همه وطن خواهان یک زندگانی مرتب و آرزومندی فراهم نکردم، یا اینکه چرا پول و ملک و باغ و خانه و زن ندارم یا لااقل برای خاتمه دادن خانه بدوشی خود چرا در تمام این کشور پهناور یک اطاق گلی برای چنین روز بدبختی خود تدارک ندادم، خیر، از هیچ یک از اینها کدر و دلتنگ نیستمو چون همیشه روزگار با روی خوش و آغوش باز به طرف من آمد و من همیشه پشت پا به او زده روی خوش به او ننموده به سخت ترین زندگانی، ساخته و قانع ام."
عارف شاعر خوش ذوقی بود به طوری که کلمات اشعارش را موافق نغمه، و نغمه را مناسب کلمه انتخاب می کند که گویی از بدو خلقت این دو برای همدیگر آفریده شده اند و در این خصوص می توان گفت اگر عارف از موسیقی علمی مغرب زمین نیز بهره ای داشت شاید یم "شوپن" یا "شومان" ایرانی می شد. حافظه موسیقی عارف که چگونه تصنیف های پرپیچ و خم خود را بدون یاری نت در ابتدا در خاطره نگه می دارد شایان ملاحظه است. دقت او در "وزن و آهنگ"، استادان تار که با وی بوده اند بهتر می دانند و بر او لک الفضل گویند. اگر حسن صوت و خنای موثر او را نیز داخل حساب کنیم، خواهیم دید که هنوز شخص دومی در ایران به هنرمندی این آدم در این فن نیست و قیمت این شاعر به مراتب زیاد تر از شهرت اوست، و بسی مایه تاسف است که در ایران که صدها عارف لازم دارد و هنوز بازار معرفت از این قبیل میوه های صنعت چندان پر نیست که کار به رقابت بکشد، باز حسودان و بدگویانی در هر فرصت احساسات او را از رعشه و پیچ و تاب نیش های قلم و زبان آسوده نگذاشته اند! از حسرت های بسیار عمیق عارف یکی رایج نبودن اشارات نت در ایران است. عارف مانند هر موسیقی پرداز در آرزوی آن است که سرودهای او را مطابق واقع بخوانند و بنوازند و تحریف ننمایند، ولی بدبختانه تنها در محیط تهران نیز به این آرزوی خود نرسیده است و با خواندن تصانیف او گاهی از هر دهنی، آوازی درآید. عارف اگرچه در تمام دوره زندگی خود از رفتار پدر خود گله و شکایت می کند ولی از زبان خود چنین می گوید: "پدرم به اندازه استعداد دماغ من از تربیت من غفلت کرد ولی به قدر گنجایش کله خود و تربیت آن زمان گوتاهی نکرد و در دو چیز بیشتر ساعی بود: یکی در خصوص خط که آن اوقات می گفتند "حسن الخط کمال المرء (نیکوبی خط از کمال مرد است)" و دیگر در باب موسیقی. در سن سیزده سالگی به اولین معلم موسیقی مرحوم حاجی صادق خرازی که در شمار محترمین قزویم شمرده می شد، مرا سپرد. چهارده ماه در خدمت استاد بزرگوار خود به تحصیل این علم کوشیدم. اگر تحصیلات آن وقت را به همان ترتیب که نوشته بودم یعنی آن کتابچه ای را که به دستور معلم خود به مناسبت هر آوازی شعری داشت، امروز داشتم خیلی چیزها از آن فهمیده می شد، چون دارای حنجره داوودی بودم که می توان گفت معجز یا سحری بود. همین اسبا شد که پدر به طمع افتاد از برای خطاهای خود که در دوره زندگی به واسطه شغل وکالت مرتکب آنها شده بود، جلوگیری از آنها کرده باشد، هیچ بهتر از این ندی که مرا به شغل روضه خوانی وادار کند..."
تصنیف «گریه را به مستی...» از عارف قزوینی :با صدای محمدرضا شجریان . مقدمه و تنظیم از فرامرز پایور
نت تصنیف «گریه را به مستی...» (از کتاب ردیف آوازی و تصنیف های قدیمی به روایت استاد دوامی)
عارف در جایی دیگر از خاطرات سفر به تهران می گوید: "تا آن وقت تهران ندیده بودم که ای کاش هیچ وقت نمی دیدم. از آن به بعد در واقع تهرانی شدم. گمان می کنم این مسافرت در سال هزار و سیصد و شانزده بود. بعد از چند روز توقف در تهران صدورالممالک (همسفر عارف به تهران) چون با اغلب درباری هایی که از تبریز با مظفرالدین شاه به تهران آمده بودند ارتباط کلی داشت، شبی که از ایشان یعنی از درباریها دعوت کرده بود، به من هم فرمود که آن شب را به منزل ایشان بروم و من چون این اولین مجلسی بود که بایستی اشخاص مهم این مملکت را ببینم با اینکه خیلی برای من دیدن چنین مجلسی زحمت داشت، ناچار بودم از اینکه فرمایش ایشان را قبول کنم. حسب الامر اطاعت کردم و به منزل صدر رفتم. در آنجا اشخاص مهمی حضور داشتند، از جمله امیر بهادر سلطان علیخان که آن وقت وزیر دربار بود، شاهزاده موثق الدوله که پسرش داماد مظفرالدین شاه بود و خانسالاری را هم که در آن وقت کار مهمی بود به پسرش واگذار کرده بود. از آنجایی که کار موسیقی در ایران به واسطه نادانی و جهالت راهنمایان نادان و عوام فریب به منتهی درجه افتضاح رسیده بود هیچ وقت میل نداشتم به داشتن این صفت مفتضح معرفی شوم، ولی بدبختانه برخلاف میل خود معرفی شدم. آن شب هم از شبهای تاریخی خواندن من محسوب می شد. وقتی کع شروع به خواندن کردم شاید تا یک ساعت از احدی نفس بیرون نیامد، همین طور مات و مبهوت همچون مجسمه گوش بودند. قفل سکوت وقتی شکست که من ساکت ماندم. آن وقت همگی به حرف آمدند و همه حرفها در تعریف من بود. اول کسی که به سخن آمد موثق الدوله بود. اول حرفی هم که زد این بود که شیخ باید از این به بعد با من باشد. حتی هر چه کردم شب به منزل رفته صبح شرفیابی حاصل کنم قبول نفرمودند. فرمودند شب را همین جا باشد صبح به اتفاق به دربار برویم!"
عارف ماجرای آشنایی خود با درویش خان را چنین بیان می کند که : "درویش خان تار زن معروف را هم ندیده بودم چون با هر جمعیت و جرگه ای آمیزش نمی کردم. درویش هم در خدمت شعاع السلطنه پسر مظفرالدین شاه بود. شعاع السلطنه هم فارس را تیول داشت و سلطنت کوچکی، ولی از سلطنت پدرش مقتدرتر تشکیل داده بود. اغلب درویش در رکاب او بود تا اینکه از دست ظلم و استبداد او، به جان آمده در یکی از سفارتخانه ها متحصن شده و خود را از خدمت شعاع السلطنه خارج کرد. این همان اوقاتی بود که خود را به این زحمت از چنگ شعاع السلطنه راحت کرده بود. ورود بی نظم و ترتیب آقایان تا غروب خاتمه پیدا کرد و نزدیک غروب وقت سخن سرایی و زمینه سازی فراهم آمد.
اغلب آقایان اسم من را شنیده بودند ولی از دور، درویش از همه جا بی خبر، خودی کوک کرد و برای اینکه ساز خود را هم کوک کرده باشد، دستش برای گوشمالی به گوشه تار رفت. من چون هیچ وقت از خود معرفی به خواندن نکرده و نمی خواستم به اسم خواننده معرفی شده باشم به همین جهت کسی هم قدرت اینکه به من تکلیف خواندن کند نداشت.
درویش بنا به عادتی که در ساز زدن داشت چشم ها را روی هم گذاشته، از آواز بوسلیک که مقدمه شور است داخل دستگاه شور نشده بود که من دیدم حقیقتاً:
این شور که در سر است ما را
روزی برود که سر نباشد
شور کله من یکدفعه عنان متانت و سنگینی را از دست من گرفت. زمام گسیخته بنا کردم به خواندن. مستمعین زن و مرد با یک حالت بهت و سکوتی هوش را تبدیل به گوش کرده بودند..."
عارف در انتهای خاطرات خود چنین می نویسد: "در مدت بیست روز در منتها درجه کسالت و ناخوشی بودم، اینها در کردستان به نظرم آمد و تا این مساعدت که تا بیست و نهم شهر رمضان 1341 است از خوشی دنیا، خود را محروم و از همه چیز صرف نظر کردم. خواب خوش نکرده، آب راحت از گلوی من پایین نرفت. در این مدت آخر هم فقط به واسطه طرفداری سید ضیاء به سزای خود رسیده و الان پشیمانم که چرا من هم مانند سایرین نباشم که راحت زندگانی کنم و از آن می ترسم که در آخر زندگانی از دست این مردم کارم به انتحار بکشد. اگر توانستم، در عریضه خود شرح بدبختی های خود را خواهم نوشت، در صورتی که حالت قلم روی کاغذ گذاشتن را از کثرت پریشانی ندارم."
اشکم از سر، گذشت در غم هجر
یکی از سرگذشت من این است
عارف در سرودن غزلیات نیز طبعی قوی و بیانی رسا داشت تا آنجا که خود می نویسد: "باری هجده سال قبل شبی در خانه مرحوم حاجی نائب الصدر سرایی به من گفته شد: "عارف من از عرفان تو تاکنون چیزی نفهمیدم، امروز بیتی شنیدم، اگر راست می گویی آن را غزل کن." آن شعر این بود:
چه آشنا نگهی داری ای رمیده غزل
خدا نگاه تو را با کس آشنا نکند
قبل از شام بود که امیر این امر را داد و تا موقع خواب غزل را تمام کرده، صبح برابش خواندم. گفت منتظر بودم این غزل را از شیخ بشنوم و فقط ایرادی که کرد در مقطع آن بود.
دلم زکف سر زلف تو را رها نکند
دل از کمند تو وارستگی خدا نکند
اگر چه خون مرا بیگناه ریخت و لیک
کسی مطالبه از یار خون بها نکند
هر آنکه از کف معشوق جام می گیرد
نظر به جانب جام حهان نما نکند
بسوخت سینه ندیدم اثر از آه سحر
زمن گذشت کسی بعد از این دعا نکند
به بلبلان چمن از زبان من گویید
به خواب ناز گلم رفته کس صدا نکند
تو بوسه ده که منت جان نثار خواهم کرد
کسی معامله بهتر از این دو تا نکند
بگفتمش که دلت جای عارفست بگفت
کسی به دیر شهان بوریا نکند"
ترانه ملی عارف در شب 28 ذیحجه 1333 در تهران، تیاتر باقراف در یک کنسرت که از اولین کنسرتهای ایرانی محسوب می شود خوانده است. می توان گفت، بنای کنسرت را در تهران عارف و بعد درویش خان نهادند.
دور نیست که این در سفر عارف به استانبول فعلیت پیدا نموده باشد. در افتتاح نمایش، عارف این غزل مهیج خود را که در آن بدبختی مملکت، بیچارگی ملت، بی کفایتی دولت و از طرف دیگر فتنه روس و انگلیس را در ایران نشان می دهد در ابوعطا خوانده است:
لباس مرگ بر اندام عالمی زیبا
چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 116
دیگر آن که در این اجراى قیاس حکم به همان گونه که در اصل بوده از آن تعدى داده نشده ,بلکه با نوعى تغییر به موضوع دیگر سرایت داده شده است , چه , مدت در بیع سلف جایگزین شرط قدرت بر تسلیم و وجود مبیع است تا به استناد این جایگزین بتوان در مدت مقرر به مبیع دست یافت , اما در فـرع این جایگزینى از میان رفته است .توضیح مساله : دلیلى شرعى بر جوازبیع سلف به صورت مـدت دار رسـیده و از دیگر سوى سرایت دادن این حکم (جواز) به سلم حال تنها از این راه ممکن مـى شـود کـه حکم نص تغییر داده شود و این در حالى است که تغییردادن حکم نص باطل است .اصـولا یـکـى از شـرطـهاى جواز بیع در همه بیعها این است که مبیع مورد بیع قرار گیرد و مال مملوک داراى قیمت و مقدور التسلیم باشد .این حکم به اجماع وهمچنین به استناد نهى پیامبر از فـروش آنچه از انسان نیست ثابت شده است .از دیگر سوى , دربیع سلم یا سلف مبیع یا معقودعلیه وجـود نـدارد و بـنـابـرایـن , طبق قاعده مى بایست این معامله باطل باشد .اما شرع این معامله را, مـشـروط بـه این که مهلت دار باشد, تجویز کرده و همین مدت داشتن را جایگزین شرط قدرت بر تـسـلـیـم و وجـود خـارجى مبیع قرار داده است , همان گونه که در اجاره منفعت جایگزین عین مـى شود .بدین ترتیب مدت داشتن شرط بیع سلف شده است ,نه به واسطه خود آن , بلکه به عنوان جـایـگـزیـنـى بـراى یـکى از شرطهاى جواز بیع یعنى قدرت برتسلیم مبیع .از همین جاست که مـى گـویـیـم عـلت یابى براى حکم جواز در بیع سلف به گونه اى که در عمل به ابطال این شرط بـیـنـجامد نادرست است و چنین علت یابى سرایت دادن حکم نص به موضوع غیر مذکور در دلیل نـیـسـت .بـلـکـه ابـطـال حـکـم نـص و اثـبـات حـکـم دیگرى براى فرع است که نص شامل آن نـمـى بـاشـد, ((1330)) چـه , آنچه نص آن را در بردارد جایگزین کردن مدت براى شرط قدرت بر تسلیم است , در حالى که در فرع چنین چیزى وجود ندارد.بـه گـمان نگارنده همان دیدگاهى که حنفیه و موافقانشان اختیار کرده اند گزیده تر مى نماید, زیـرادلـیـل شـرعـى در ایـن مـطـلب ظهور دارد و به وضوح بر این دلالت مى کند که مدت یکى ازشرطهاى درستى سلف است .افزون بر این , اگر معامله سلف حال باشد فایده اى عملى برتشریع رخـصـت بـار نـخواهد شد, چه , در این صورت هیچ دلیلى وجود ندارد که انسان از عقدبیع روى بگرداند و عقد سلف انجام دهد.بـه طـور خـاص , بـرخـى از شـافـعـیـه بـراى صحت سلم حال این را شرط دانسته اند که مبیع یا معقودعلیه در هنگام عقد معدوم نباشد.
قیاس در اسباب , شروط, و موانع
فقیهان و اصولیین در جواز قیاس در اسباب , شروط و موانع اختلاف کرده اند: بـیـشـتـر شـافـعیه , برخى از حنفیه و موافقان این دو گروه بر این نظر شده اند که قیاس در این مواردجایز است .در بـرابـر کـسـانـى دیـگـر چـون آمـدى کـه از شـافـعـیه است , و یا بیشتر فقهاى حنفى مذهب گفته اند:قیاس در این موارد جایز نیست ((1331)) .گـروه اخـیر چنین دلیل آورده اند که حکمت [یا همان علت در قیاس ] امرى ضابطه ناپذیر است و نـمـى توان آن را به طور دقیق مشخص و محدود کرد, چه , حکمت مقدارهایى از نیاز و نیازچیزى نسبى و غیرثابت است .از دیگر سوى آنچه بدرستى ضابطه پذیر و مشخص مى باشداوصاف است و از هـمین روى نیز حکم بر سبب خود مترتب مى شود, خواه حکمتى باشد وخواه نه , چونان که دست دزد را مى برند, هر چند اموالى مسروقه را در اختیار داشته باشد و به مالکش برگردانده شود, و یا بـر زنـاکـار حـد جـارى مـى کنند, هر چند ثابت شود که اختلاط نسب نیز صورت نپذیرفته است .بـنـابراین , اگر در اسباب و شروط و موانع قیاس را جارى کنیم به استناد حکمت که ضابطه ناپذیر است حکم کرده ایم و حکم به استناد یک امر ضابطه ناپذیرجایز نیست ((1332)) .در بـرابـر, کـسـانـى کـه قـیـاس در ایـن موارد سه گانه را جایز دانسته اند چنین دلیل آورده اند کـه سـببیت , شرطیت و مانعیت احکامى شرعى اند و در آنها, همانند هر حکم شرعى دیگر,مى توان قیاس جارى کرد.
برخى اختلاف نظرهاى فقهى برخاسته از اختلاف در این اصل
الف ـ در اسباب : شافعى و موافقانش کشتن به وسیله ابزارهاى سنگین از قبیل سنگ و چوب بزرگ را بـر کـشتن با اسلحه قیاس کرده آن را موجب قصاص دانسته اند .ابویوسف و محمدهمین نظر را اختیار کرده , کشتن با وسایل سنگین را قتل عمد شمرده اند.امـا ابـوحـنـیـفـه بـا آنـان مـخـالـفـت ورزیـده قـتـل بـه وسـیـلـه ابزارهاى سنگین را موجب قصاص ندانسته ((1333)) و با شبه عمد خواندن آن گفته است : این نوع قتل قصاص ندارد.از دیدگاه مالک واسطه اى میان قتل عمد و قتل خدا وجود ندارد ـ چه این که در قرآن تنها ازقتل عمد و قتل خطا نام برده شده است ـ و به همین دلیل قتلى به نام قتل شبه عمد در اسلام نیست و بر این اساس قتل با وسایل سنگین (مثقل ) قتل عمد شمرده مى شود.ب ـ در شـروط: فـقـیهان در قیاس وضو بر تیمم به استناد این جامع که هر دوى آنها شرطصحت نماز هستند اختلاف ورزیده اند: کـسانى چون مالکیه و شافعیه که قیاس در شروط را جایز دانسته اند وضو را بر تیمم قیاس کرده و گـفـتـه انـد در وضـو نیز همانند تیمم نیت لازم است , اما در برابر کسانى چون حنفیه که قیاس درشروط را جایز ندانسته اند گفته اند: در وضو نیت لازم نیست .الـبته نظریه معتقدان به قیاس بر تیمم چنین نقد مى شود که وضو قبل از تیمم تشریع شده است ویکى از شرایط صحت قیاس آن است که حکم اصل از نظر زمانى بر حکم فرع مقدم باشد.در ایـن مـسـالـه گـزیـده آن اسـت کـه گفته شود: وضو از سویى به عبادت محض که به اتفاق نـیـازمـنـدنـیـت اسـت شـبـاهـت دارد و از سـویـى با عبادتهاى مفهوم المعنى که به اتفاق نیت نمى خواهدهمانندى مى کند و از همین روى نیز در آن اختلاف افتاده است : کـسـانـى کـه شـبـاهت وضو به عبادت را قویتر و روشنتر دانسته اند گفته اند: نیت واجب است , وکسانى که شباهت آن را به نظافت آشکارتر دیده اند گفته اند: نیت لازم نیست ((1334)) .بـنـابراین در مساله وضو, مقیس علیه یا عبادت محض است , و یا نظافت محض همانند پاک کردن نجاست , و چنین مساله اى در ذیل عنوان (قیاس شبه ) ((1335)) جاى مى گیرد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
اختلافات داخلى عباسیان و مبارزه اى که مامون با امین
طول دوران امامت امام على بن موسىالرضاعلیهالسلام همزمان گشتبا خلافت هارون الرشید. پس از او نیز ایشان با دو فرزند هارون امین و مامون معاصر بود; یعنى جمعا به مدت ده سال که شامل سالهاى آخر زمامدارى هارون و پنجسال حکومت امین و پنجسال هم حکومت مامون. امام رضاعلیهالسلام پس از شهادت امام کاظمعلیهالسلام، امامت و دعوت خود را آشکار ساخت و بىپروا به رهبرى امت پرداخت. جو سیاسى جامعه در زمان هارون چنان خفقانآور بود که حتى برخى از صمیمىترین یاران امام از این صراحت و بىپروایى او بر جانش بیمناک بودند.
پس از هارون بر سر خلافتبین امین و مامون اختلاف سختى روى داد. هارون، امین را براى خلافتبعد از خود تعیین کرده بود و از او تعهد گرفته بود که پس از او مامون خلیفه شود و نیز حکمرانى بر ولایتخراسان در زمان خلافت امین به دست مامون باشد ولى امین پس از هارون در سال 194 هجرى مامون را از ولیعهدى خود خلع و فرزند خود موسى را نامزد این مقام کرد. بر اثر این امر درگیرى خونینى میان امین و مامون رخ داد و امین در 198 هجرى کشته شد و مامون به خلافت رسید.
مامون پس از آنکه برادرش امین را نابود کرد در شرایط حساسى قرار گرفت زیرا موقعیت او بویژه در بغداد که مرکز حکومت عباسى بود در میان طرفداران عباسیان که خواستار امین بودند و حکومت مامون را در مرو با مصالح خود منطبق نمىدیدند، سخت متزلزل بود و از سوى دیگر شورش علویان تهدیدى جدى براى حکومت مامون محسوب مىشد. و نیز ممکن بود ایرانیان هم که به حق شرعى خاندان امیر مؤمنان علىعلیهالسلام معتقد بودند به آنان بپیوندند. مامون که مردى زیرک و مکار بود به فکر افتاد که با طرح واگذارى خلافتیا ولىعهدى به شخصیتى مانند امام رضاعلیهالسلام پایههاى لرزان حکومتخود را تثبیت کند. زیرا امیدوار بود که مبادرت به این کار بتواند جلوى شورش علویان را گرفته و موجبات رضایتخاطر آنان را فراهم کند و ایرانیان را نیز آماده پذیرش خلافتخود نماید. پیداست که تفویض خلافتیا ولایتعهدى به امام فقط یک تاکتیک حساب شده سیاسى بود.
لذا در سال 200 هجرى دستور داد امام رضاعلیهالسلام را از مدینه به مرو بیاورند. در راه شهرى نبود که به آن درآیند و مردم آنجا به خدمتش نرسند و از مسائل دینىشان سؤال نکنند. در نیشابور به درخواست علما حدیثسلسلة الذهب را در میان انبوهى از جمیعتبراى حاضران بیان کرد و چنان که گفتهاند پس از شروع 2400 قلمدان آماده نوشتن آن دیثشد (کلمة لاالهالاالله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى).
پس از ورود حضرت به مرو، از طرف مامون پیشنهاد خلافتیا ولایتعهدى شد که مورد قبول آن حضرت واقع نشد. مامون تلویحا تهدید به مرگ کرد و بالاخره حضرت اجبارا بدون هیچ شرطى ولایت عهدى را به صورت اسمى پذیرفتند. در یکى از اعیاد اسلامى - عید فطر یا عید قربان - مامون پیام فرستاد که حضرت نماز عید بخوانند. حضرت عذر آوردند اما مامون اصرار ورزید. حضرت فرمودند من براى اقامه نماز عید مانند رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و علىعلیهالسلام بیرون خواهم آمد. مامون پذیرفت.
بامداد عید پیش از طلوع آفتاب تمام معابر و کوچهها از مردم مشتاق پر شده بود و حضرت به شیوه رسولالله از منزل بیرون آمد: بدون هیچگونه تشریفات، با پاى برهنه و پیاده و عصایى در دست و عمامه سفیدى در سر; تکبیر گویان. همراهان نیز تکبیر مىگفتند. عظمتى بر پا بود چنانکه گویا آسمان و زمین با آن حضرت تکبیر مىگفتند. شهر مرو را سراسر گریه و فریاد گرفت. به مامون خبر دادند که اگر امام رضاعلیهالسلام اینگونه به مصلى بروند فتنه و آشوب بر پا خواهد شد و ما بر جان خود بیمناکیم. مامون پیام فرستاد که: «آقا، شما را به زحمت انداختیم(!) شما باز گردید. همان فرد قبلى نماز گذارد». امام از یاران خود خواستند تا کفش ایشان را بیاورند;امام کفش خود را پوشید، سوار شد و به خانه بازگشت. مامون در سیاست مزورانه خود علیه امام توطئه دیگرى نیز اندیشیده بود. او که از عظمت مقام معنوى امام در جامعه رنج مىبرد، مىکوشید با روبرو کردن اندیشمندان با آن حضرت و به بهانه بحث و مناظره علمى و استفاده از دانش امام، شکستى بر آن حضرت وارد آورد تا شاید از این طریق قدرى از محبوبیت امام در جامعه بکاهد. ولى آن هم بى نتیجه ماند و در جلسهاى که به این منظور برقرار شده بود، شخصیت امام بیشتر ظاهر شد و مامون منفعل گردید.
سرانجام مامون خواست تا تصمیم خود را در مورد قتل امام عملى سازد، ولى بسیار مزورانه و پنهانى. و چنین بود که آن حضرت را در روز آخر ماه صفر سال 203 هجرى ناجوانمردانه به شهادت رساند. عمر شریف آن حضرت در این هنگام 55 سال بود.
نگرشى بر تاریخ معتزله
نگرشى بر تاریخ معتزله: معتزله, بعنوان فرقه اى کلامى و نهضتى سیاسى, در اواخر قرن اول هجرى و اوائل دمین قرن هجرى پا به عرصه حیات نهادند. تقریباً همه محققین این مطلب را قبول دارند. اما, این واقعیت را نباید از یاد برد که شکل گیرى