لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 34
خاندان هخامنشی و آغاز زندگی کوروش
1) نیاکان کوروش
خاندان هخامنشی با این که در ذکر همة اسلاف صاحب اعتبار کوروش ، در نزد محققان مختلف اتحاد نظر وجود ندارد و کسانی نیز به تعداد فرمانروایان پیشین و البته محلی و منطقه ای بودن برخی از آنان تأکید ورزیده اند ، ولی شکل قابل قبول این است که پس از هخامنشی جد خاندان ، شاهان ذیل دارای نام و نشان بوده اند :
چیش پش
کمبوجیه
کوروش
چیش پش
کوروش
کمبوجیه
کوروش سوم ( بزرگ )
به تعبیر هرودت قبایل پارسی در زمان استقرار در منطقه ای که نام آنها را بر خود پذیرفته و از کرمان تا خوزستان امتداد داشته است ، ده طایفه بوده اند که عبارتند از :
پاسارگادی ها ، مرفی ها ، ماسپیان ها ، پانتالی ها ، دروزی ها و گرمان های شهرنشین ، و همچنین ساگارتی ها ، مردها ، دروپیک ها ، ودائین های شبانکاره ، این که چنین ترکیبی در همة ادوار عمر سلسلة مزبور حفظ شده باشد محل تردید است ولی بی شبهه کوروش از دودمان پاسارگادی های شهرنشین بوده و در زمرة نجیب ترین و برجسته ترین اقوام پارسی به شمار می رفته است .
تعلقی که شاهان هخامنشی به محیط و مسکن مألوف خویش نشان می دادند و در همان معدود کتیبه ها و آثاری که به طور مستقیم از آنان باقی مانده ، آشکار است ، کنایه از شناختی دیرپا و سازگار با کل منطقة وسیع پارس کهن دارد و از احساسات درونی شده قرن های طولانی اقامت آنان سخن می گوید . در همان حال ، پیوستگی های تثبیت شده و هویت یافتة تاریخی آنها با دیگر اقوام ایرانی جا گرفته در سرتاسر فلات ایران هم مأخوذ از پشتوانه های زبانی ، فرهنگی ، عقیدتی اخلاقی و قومی مردمی است که اگر نه پیش تر دست کم در خلال نزدیک به دو سده و نیم فرمانروایی بی چون و چرای سلسلة مزبور ، یک جهتی و همداستانی و وحدت آریایی خود را کسب کرده بودند .
به عبارت دیگر ، کوروش بزرگ و سلسله ای که او جهانی شدنش را بنیاد نهاد حافظ منافع همة ایرانیان مستقر در نجد پهناور ایران و مبشر و مبین مجموعه آداب و اصول انسانی بی نظیری بود که به مرور ایام در وجود فرد فرد ایرانیان نهان و نهادینه شده بود و تنها در انتظار ناجی نیرومند و مظهر کامل عیاری می نمود که اراده و عزم ملی ایرانیان را برای قبول مسئولیت جهانداری و ارائه تصویری کامل از خصوصیات ایرانی نشان دهد .
تاریخ جانشینی کوروش را حدود سال 557 ق . م رقم زده اند و اگر جابجایی قدرت مادها با نوادة آژیدهاک را در همان محدودة سال 550 ق . م بدانیم ، یک نکته محرز است که کوروش پیش از دست زدن به چنان اقدام بزرگی که با سهجن خونری زیعمده همراه بوده ، به مدت دست کم هفت سال ، تجربة اداره سرزمین های پارس و انزان ( انشان ) را داشته است . کمبود منابع تحقیق مانع از آن نیست که بگوییم بدون شک توسعة متصرفات ایران در زمان کمبوجیه دوم و بعد هم دوران طلایی سازماندهی امپراتوری در عصر داریوش بزرگ ، مدیون پایه های مستحکمی است که بنیاد گذار سلسله پی افکنده است ، به تعبیر هرودت ، ایرانیان آن اندازه به مقام والای انسانی او نازش داشته اند که : « هیچ فرد پارسی تا امروز خود را در حد آن ندیده است که با کوروش برابر شود » ( ک . سوم ، 160 ) بریان ، همان ، ص 169 ) .
2) آغاز پادشاهی کوروش
نخستین کاری که کوروش پس از پیروزی بر پادشاهی ماد انجام داد ، انتخاب شهر بزرگ و با سابقة همدان به عنوان پایتخت دولت رو به توسعة خود بود . درست است که او و خلاف او ، در تمامی دوران حکمرانی خود از پایتخت های دیگری نظیر شوش و ری و پارسه استفاده کردند و فرضاً ایام بهار را در ری و تابستان را در همدان می گذرانیدند و پاییز و زمستان را هم به تناوب در پارسه و شوش به سر می آوردند ولی اهمیت همدان به عنوان خاستگاه نخستین دولت مقتدر آریایی در شرق و آن هم با قدمتی چند صد ساله بر کسی پوشیده نبود ، و دودمان سلطنتی هخامنشی هم که خود را وامدار و وارث بر حق برادران مادی خویش می دانست ، جداً این پیوستگی ها را محفوظ می داشت . به تعبیر دیگر با حفظ عمال مادی در مشاغل خود ، تبدیل قدرت چنان مخفیانه و زیرکانه و شاید هم بتوان گفت طبیعی و منطقی انجام گرفت که در نظر ملل غربی ، حکومت پارسی همان حکومت مادی جلوه می کرد و هرودوت و مورخان دیگر ، تا روزگار خود ، که 150 سال با آغاز کار کوروش فاصله داشت ، جنگ های پارسیان با یونانیان را جنگ های مادی می نامیدند .
البته نظیر این تحولات در حوزه های مدنی دیگری نیز که متعاقباً تحت تسلط پارسی ها درمی آمدند صورت گرفت ، چنان که بابل ، سارد ، مصر و غیره نیز حکومت جهانی ایرانیان را به رغبت پذیرا شدند و با حضور مستمر و مثبت خود در بنای امپراتوری ، آن را ، پل ارتباطی و میانی تمدن های شرق و غرب عالم کردند .
پادشاهی کوروش و فتوحات او
1) تسخیر لیدی
بی گمان ظهور قدرت جوان هخامنشی به رهبری مرد با کفایتی چون کوروش ، دلواپسی های بسیاری در کشورهای همسایه ایران می آفرید . جملگی پی بردند که دولت جوان هخامنشی با سرعت عمل و توانی که از خود نشان داده ، به صورتی ناگزیر درصدد بسط متصرفات خویش است . بر همگان روشن بود که جنگ یک علامت استثنایی از شیوه های کارایی دولت هاست ، حتی اگر این کارایی را از نظر دامنة بسیج نیروهای مولده انسانی ، مادی ، نظامی ، فنی و 000 که ضرورت آن را تحمیل کند ، قضاوت کنیم . حکومت و
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 48
فصل اول
«سرزمین اولیه آریاییان»
کهن ترین نشانه هایی که از ردپای ایرانیان باستان در نواحی اطراف فلات ایران نام برد. بجز ایران است که دورنمای یک «بهشت گمشده» آریایی است که ایرانیهای نوحی شرقی فلات تا به هنگام ترک سرزمین مشترک خویش آن را در پس سر نهادند و بعد ما که گاه با شوق و حسرت از آن یاد می کردند. بنام آیرانه وئجه، ایران ویج و بدون شک ایرانیان باستانی غرب ایران، طوایف ماد و پارس، هم قرنها قبل از آنکه در مجاورت آشور، عیلام، به صحنه تاریخ قدم بگذارند، می بایست مثل اقوام اوستایی شرق ایران افقهای ناپیدای آن را پشت سرگذاشته باشند. این بهشت طلایی چنانکه از وندیداد اوستا برمی آید در کنار رود نیک دائیتی صحنه فرمانروائی پدرانه جمشید (یمه خشئته) پادشاه افسانه ها بود که در دنیای رویایی در دارنده رمه خوب انسانها را با خدایان انجمن (مشورت) می کردند و با رمه هاشان عمر را در شادی و خرسندی و فراوانی به سر می بردند چند بار نسل انسانها فزونی یافت و «دارنده رمۀ خوب» زمین را به خاطر انسانها بزرگتر کرد، اما سرانجام طوفانی از سرما که همه چیز را تهدید می کرد و در سنتها و اساطیر غالباً معرف حضور دیو به نظر می آید، از راه در رسید. دارنده رمه خوب، برای آنکه نسل این آریایی ها از بین نرود به اشارت اهورامزدا بنایی ساخت و کوشید تا از انسانها و دیگر موجودات هر چه ممکن است در پناه آن از گزند اهزیمن حفظ کند. با این همه چنانکه از یک روایت دیگر برمی آید روزگاری پس از آن دارنده رمه خوب نیز خود در دام دیو افتاد و فره ایزدی را که پشتیبان او بود از دست بداد انسانها هم که روزی به کمک او از گزند دیو سرما رهایی یافته بودند ناچار شدند بهشت اهریمن زده خویش را ترک گویند و در جستجوی زمینهای بهتر و چراگاههای بزرگتر کناره رود نیک دائی یا سایر اطرف سعد یا سمرقند یا بخارا باشد را ترک کند و این خلاصه از سرزمین خاستگاه اولیه آریاییها بود اما نظر پژوهشگران زبان شناس و باستان شناس این است که اقوام آریایی که تبار بخشی از مردم هند و مردم ایران و به عبارت دیگر هند و ایرانیان هستند، در جنوب شرقی روسیه و بخشهایی از آسیای مرکزی در پیرامون سیر دریای و آمودریا یا اطراف سعد یا سمرقند یا بخارا بوده باشد، پس این مردم به هر صورت دست به مهاجرت زدند و طی چند قرن به مکانهای دیگر رفتند آنها که به طرف فلات ایران آمدند چون دراین منطقه مردمان بومی زندگی می کردند این تازه واردان خود را آرایی یعنی نجیب و اصیل نامیدند و گروهی نیز به هند و گروهی به اروپا رفتند که به این مجموعه هند اروپایی می گویند. پیداست که آریاییان مستقر در ایران از قبایل گوناگونی تشکیل شده اند و تنها از نظر تبار و زبان با یکدیگر خویشائند بوده اند. دو مشخصه مهم اقوام و یا قبایل آریایی ایران و هند ریشه باورهای مشترک دینی و سنتی و ریشه زبان اینان است. برای قلمرو ایران این باورها بوسیله آیین زرتشت و کتابهای مقدس و دینی زردتشتیان محفوظ مانده اند، از قبایل مهم قلمرو ایران مادها و پارس هستند که به سبب موفقیتهای نظامی و حکومتی خود بر دیگر قبایل آرایی هم نژاد خود برتری یافته اند. و چون موضوع تحقیق درمورد کوروش هخامنش است باید قبل از درمورد دولت ماد مطالبی بیان شود.
نخستین مادها و پارسیان
در سالنامه های پادشاه آشور نخستین بار، از ایرانیان که در قشون آشوریان بودند یاد شده است هنگام که سال 83 ق. م شلمانصر سوم از پادشاهان پارسوا غرب دریاچۀ ارومیه باج گرفت از آن پس از این دو مردم مکرر یاد شده است.
مادها به شش قبیله مستقل تقسیم می شوند که هنگام خطر با یکدیگر متحد می گشتند. مادها در غرب و شمال غرب ایران یعنی آذربایجان، کردستان و عراق عجم اقامت داشتند و از قبل از تشکیل دولت ماد مملکت آنها عرصه تاخت و تاز آشوریها بود. اولین پادشاه آنها به روایت هرودوت دیا اُکو بوده است او مادها را با هم متحد کرد. اکباتان را به عنوان پایتخت مادها قرار داده است و 53 حکومت کرده است.
فراورنیش (645 ق. م تا 623 ق. م) در زمان او بود که پارسها را مطیع خود در و به جنگ آشوریها رفتند اما بخاطر حمله سکاها شکست خورد و کشته شد.
ه
ووخشتو (585- 624 ق. م)
بیشتر مورخان هووخشتو را بنیان گذار دولت مادها می دانند. شاید به این دلیل که توانست دو حکومت را که سالها بر مردم نواحی مختلف ظلم و ستم کرده از بین ببرد. یکی از این حکومتها سکاها بودند که اگر آنها هنگام حمله فراورنیش به آشور حلمه نمی کردند در زمان او حکومت آَشور نابود می شد، اما دیدم که آنها باعث شکست او شدند و در حدود 28 سال حکومت ماد تحت سلطه آنها بود اما پادشاه ماد از این فرصت استفاده کرده فنون جنگی را از سکاها آموختند و ارتش ماد را قوی کرد و وقتی قدرت خود را در آن حد دید با یک فکر جسورانه سکاها را به یک میهمانی دعوت کرده همه آنها را قتل عام کرد. و بعد از آن استحکامات بسیار در هگمتانه ساخت و از آن پس متوجه (دشمن اصلی) خود یعنی آشور شد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
کوروش کبیر
از تولد تا آغاز جوانی
دوران خردسالی کوروش را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش ارائه می دهند ، تصویری که استیاگ ( آژی دهاک ) ، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.
استیاگ - سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست داد نشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند - درآورد. مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباری در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد ، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.
وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد. اما از طالع مسعود کوروش و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند. کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی او را اینچنین وصف می کند : « او کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ، و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود. بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند او را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی . از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ، و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد. از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد. در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد. وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست هایش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی او در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استادان انگشت نما گردید. »زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی او را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند. یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند. رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد . از پادشاه بار خواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد: « هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. » استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت. استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 48
فصل اول
«سرزمین اولیه آریاییان»
کهن ترین نشانه هایی که از ردپای ایرانیان باستان در نواحی اطراف فلات ایران نام برد. بجز ایران است که دورنمای یک «بهشت گمشده» آریایی است که ایرانیهای نوحی شرقی فلات تا به هنگام ترک سرزمین مشترک خویش آن را در پس سر نهادند و بعد ما که گاه با شوق و حسرت از آن یاد می کردند. بنام آیرانه وئجه، ایران ویج و بدون شک ایرانیان باستانی غرب ایران، طوایف ماد و پارس، هم قرنها قبل از آنکه در مجاورت آشور، عیلام، به صحنه تاریخ قدم بگذارند، می بایست مثل اقوام اوستایی شرق ایران افقهای ناپیدای آن را پشت سرگذاشته باشند. این بهشت طلایی چنانکه از وندیداد اوستا برمی آید در کنار رود نیک دائیتی صحنه فرمانروائی پدرانه جمشید (یمه خشئته) پادشاه افسانه ها بود که در دنیای رویایی در دارنده رمه خوب انسانها را با خدایان انجمن (مشورت) می کردند و با رمه هاشان عمر را در شادی و خرسندی و فراوانی به سر می بردند چند بار نسل انسانها فزونی یافت و «دارنده رمۀ خوب» زمین را به خاطر انسانها بزرگتر کرد، اما سرانجام طوفانی از سرما که همه چیز را تهدید می کرد و در سنتها و اساطیر غالباً معرف حضور دیو به نظر می آید، از راه در رسید. دارنده رمه خوب، برای آنکه نسل این آریایی ها از بین نرود به اشارت اهورامزدا بنایی ساخت و کوشید تا از انسانها و دیگر موجودات هر چه ممکن است در پناه آن از گزند اهزیمن حفظ کند. با این همه چنانکه از یک روایت دیگر برمی آید روزگاری پس از آن دارنده رمه خوب نیز خود در دام دیو افتاد و فره ایزدی را که پشتیبان او بود از دست بداد انسانها هم که روزی به کمک او از گزند دیو سرما رهایی یافته بودند ناچار شدند بهشت اهریمن زده خویش را ترک گویند و در جستجوی زمینهای بهتر و چراگاههای بزرگتر کناره رود نیک دائی یا سایر اطرف سعد یا سمرقند یا بخارا باشد را ترک کند و این خلاصه از سرزمین خاستگاه اولیه آریاییها بود اما نظر پژوهشگران زبان شناس و باستان شناس این است که اقوام آریایی که تبار بخشی از مردم هند و مردم ایران و به عبارت دیگر هند و ایرانیان هستند، در جنوب شرقی روسیه و بخشهایی از آسیای مرکزی در پیرامون سیر دریای و آمودریا یا اطراف سعد یا سمرقند یا بخارا بوده باشد، پس این مردم به هر صورت دست به مهاجرت زدند و طی چند قرن به مکانهای دیگر رفتند آنها که به طرف فلات ایران آمدند چون دراین منطقه مردمان بومی زندگی می کردند این تازه واردان خود را آرایی یعنی نجیب و اصیل نامیدند و گروهی نیز به هند و گروهی به اروپا رفتند که به این مجموعه هند اروپایی می گویند. پیداست که آریاییان مستقر در ایران از قبایل گوناگونی تشکیل شده اند و تنها از نظر تبار و زبان با یکدیگر خویشائند بوده اند. دو مشخصه مهم اقوام و یا قبایل آریایی ایران و هند ریشه باورهای مشترک دینی و سنتی و ریشه زبان اینان است. برای قلمرو ایران این باورها بوسیله آیین زرتشت و کتابهای مقدس و دینی زردتشتیان محفوظ مانده اند، از قبایل مهم قلمرو ایران مادها و پارس هستند که به سبب موفقیتهای نظامی و حکومتی خود بر دیگر قبایل آرایی هم نژاد خود برتری یافته اند. و چون موضوع تحقیق درمورد کوروش هخامنش است باید قبل از درمورد دولت ماد مطالبی بیان شود.
نخستین مادها و پارسیان
در سالنامه های پادشاه آشور نخستین بار، از ایرانیان که در قشون آشوریان بودند یاد شده است هنگام که سال 83 ق. م شلمانصر سوم از پادشاهان پارسوا غرب دریاچۀ ارومیه باج گرفت از آن پس از این دو مردم مکرر یاد شده است.
مادها به شش قبیله مستقل تقسیم می شوند که هنگام خطر با یکدیگر متحد می گشتند. مادها در غرب و شمال غرب ایران یعنی آذربایجان، کردستان و عراق عجم اقامت داشتند و از قبل از تشکیل دولت ماد مملکت آنها عرصه تاخت و تاز آشوریها بود. اولین پادشاه آنها به روایت هرودوت دیا اُکو بوده است او مادها را با هم متحد کرد. اکباتان را به عنوان پایتخت مادها قرار داده است و 53 حکومت کرده است.
فراورنیش (645 ق. م تا 623 ق. م) در زمان او بود که پارسها را مطیع خود در و به جنگ آشوریها رفتند اما بخاطر حمله سکاها شکست خورد و کشته شد.
ه
ووخشتو (585- 624 ق. م)
بیشتر مورخان هووخشتو را بنیان گذار دولت مادها می دانند. شاید به این دلیل که توانست دو حکومت را که سالها بر مردم نواحی مختلف ظلم و ستم کرده از بین ببرد. یکی از این حکومتها سکاها بودند که اگر آنها هنگام حمله فراورنیش به آشور حلمه نمی کردند در زمان او حکومت آَشور نابود می شد، اما دیدم که آنها باعث شکست او شدند و در حدود 28 سال حکومت ماد تحت سلطه آنها بود اما پادشاه ماد از این فرصت استفاده کرده فنون جنگی را از سکاها آموختند و ارتش ماد را قوی کرد و وقتی قدرت خود را در آن حد دید با یک فکر جسورانه سکاها را به یک میهمانی دعوت کرده همه آنها را قتل عام کرد. و بعد از آن استحکامات بسیار در هگمتانه ساخت و از آن پس متوجه (دشمن اصلی) خود یعنی آشور شد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 48
فصل اول
«سرزمین اولیه آریاییان»
کهن ترین نشانه هایی که از ردپای ایرانیان باستان در نواحی اطراف فلات ایران نام برد. بجز ایران است که دورنمای یک «بهشت گمشده» آریایی است که ایرانیهای نوحی شرقی فلات تا به هنگام ترک سرزمین مشترک خویش آن را در پس سر نهادند و بعد ما که گاه با شوق و حسرت از آن یاد می کردند. بنام آیرانه وئجه، ایران ویج و بدون شک ایرانیان باستانی غرب ایران، طوایف ماد و پارس، هم قرنها قبل از آنکه در مجاورت آشور، عیلام، به صحنه تاریخ قدم بگذارند، می بایست مثل اقوام اوستایی شرق ایران افقهای ناپیدای آن را پشت سرگذاشته باشند. این بهشت طلایی چنانکه از وندیداد اوستا برمی آید در کنار رود نیک دائیتی صحنه فرمانروائی پدرانه جمشید (یمه خشئته) پادشاه افسانه ها بود که در دنیای رویایی در دارنده رمه خوب انسانها را با خدایان انجمن (مشورت) می کردند و با رمه هاشان عمر را در شادی و خرسندی و فراوانی به سر می بردند چند بار نسل انسانها فزونی یافت و «دارنده رمۀ خوب» زمین را به خاطر انسانها بزرگتر کرد، اما سرانجام طوفانی از سرما که همه چیز را تهدید می کرد و در سنتها و اساطیر غالباً معرف حضور دیو به نظر می آید، از راه در رسید. دارنده رمه خوب، برای آنکه نسل این آریایی ها از بین نرود به اشارت اهورامزدا بنایی ساخت و کوشید تا از انسانها و دیگر موجودات هر چه ممکن است در پناه آن از گزند اهزیمن حفظ کند. با این همه چنانکه از یک روایت دیگر برمی آید روزگاری پس از آن دارنده رمه خوب نیز خود در دام دیو افتاد و فره ایزدی را که پشتیبان او بود از دست بداد انسانها هم که روزی به کمک او از گزند دیو سرما رهایی یافته بودند ناچار شدند بهشت اهریمن زده خویش را ترک گویند و در جستجوی زمینهای بهتر و چراگاههای بزرگتر کناره رود نیک دائی یا سایر اطرف سعد یا سمرقند یا بخارا باشد را ترک کند و این خلاصه از سرزمین خاستگاه اولیه آریاییها بود اما نظر پژوهشگران زبان شناس و باستان شناس این است که اقوام آریایی که تبار بخشی از مردم هند و مردم ایران و به عبارت دیگر هند و ایرانیان هستند، در جنوب شرقی روسیه و بخشهایی از آسیای مرکزی در پیرامون سیر دریای و آمودریا یا اطراف سعد یا سمرقند یا بخارا بوده باشد، پس این مردم به هر صورت دست به مهاجرت زدند و طی چند قرن به مکانهای دیگر رفتند آنها که به طرف فلات ایران آمدند چون دراین منطقه مردمان بومی زندگی می کردند این تازه واردان خود را آرایی یعنی نجیب و اصیل نامیدند و گروهی نیز به هند و گروهی به اروپا رفتند که به این مجموعه هند اروپایی می گویند. پیداست که آریاییان مستقر در ایران از قبایل گوناگونی تشکیل شده اند و تنها از نظر تبار و زبان با یکدیگر خویشائند بوده اند. دو مشخصه مهم اقوام و یا قبایل آریایی ایران و هند ریشه باورهای مشترک دینی و سنتی و ریشه زبان اینان است. برای قلمرو ایران این باورها بوسیله آیین زرتشت و کتابهای مقدس و دینی زردتشتیان محفوظ مانده اند، از قبایل مهم قلمرو ایران مادها و پارس هستند که به سبب موفقیتهای نظامی و حکومتی خود بر دیگر قبایل آرایی هم نژاد خود برتری یافته اند. و چون موضوع تحقیق درمورد کوروش هخامنش است باید قبل از درمورد دولت ماد مطالبی بیان شود.
نخستین مادها و پارسیان
در سالنامه های پادشاه آشور نخستین بار، از ایرانیان که در قشون آشوریان بودند یاد شده است هنگام که سال 83 ق. م شلمانصر سوم از پادشاهان پارسوا غرب دریاچۀ ارومیه باج گرفت از آن پس از این دو مردم مکرر یاد شده است.
مادها به شش قبیله مستقل تقسیم می شوند که هنگام خطر با یکدیگر متحد می گشتند. مادها در غرب و شمال غرب ایران یعنی آذربایجان، کردستان و عراق عجم اقامت داشتند و از قبل از تشکیل دولت ماد مملکت آنها عرصه تاخت و تاز آشوریها بود. اولین پادشاه آنها به روایت هرودوت دیا اُکو بوده است او مادها را با هم متحد کرد. اکباتان را به عنوان پایتخت مادها قرار داده است و 53 حکومت کرده است.
فراورنیش (645 ق. م تا 623 ق. م) در زمان او بود که پارسها را مطیع خود در و به جنگ آشوریها رفتند اما بخاطر حمله سکاها شکست خورد و کشته شد.
ه
ووخشتو (585- 624 ق. م)
بیشتر مورخان هووخشتو را بنیان گذار دولت مادها می دانند. شاید به این دلیل که توانست دو حکومت را که سالها بر مردم نواحی مختلف ظلم و ستم کرده از بین ببرد. یکی از این حکومتها سکاها بودند که اگر آنها هنگام حمله فراورنیش به آشور حلمه نمی کردند در زمان او حکومت آَشور نابود می شد، اما دیدم که آنها باعث شکست او شدند و در حدود 28 سال حکومت ماد تحت سلطه آنها بود اما پادشاه ماد از این فرصت استفاده کرده فنون جنگی را از سکاها آموختند و ارتش ماد را قوی کرد و وقتی قدرت خود را در آن حد دید با یک فکر جسورانه سکاها را به یک میهمانی دعوت کرده همه آنها را قتل عام کرد. و بعد از آن استحکامات بسیار در هگمتانه ساخت و از آن پس متوجه (دشمن اصلی) خود یعنی آشور شد.